اگر تاکنون با بلوچها برخورد نداشته باشید اولین احساس شما در مورد این قوم قطعا ترس است و وقتی آنها را ملاقات کنید خیلی زود به احساس صمیمیت تبدیل خواهد شد. بعد از سفر به آنجا و دیدن این مردم تازه متوجه میشویم که رسانه و تبلیغات خیلی بیشتر از آنچه تصور میکنیم بر ذهن ما تاثیر خودآگاه و ناخودآگاه دارد. شاید فاصله و دوری آنجا از پایتخت هم بر این پیشداوری بیتاثیر نباشد. به هر حال من نیز با وجود اشتیاقی که به واسطه تعریف دوستانم در مورد این خطه داشتم، ولی همچنان در ته دلم ترسی نهفته بود. وقتی که از استان کرمان و شهر ریگان کم کم وارد این استان شدم، ماشینی که من را به اولین شهر این استان یعنی ایرانشهر میرساند. اولین برخوردم را با بلوچها در این سفر رقم زد. با گپ و گفتی که باهم داشتیم کم کم صمیمیت جای ترسی را گرفت که حتی در نگاه اول هم متوجهش شده بودند، و آنقدر احساس امنیت کردم که همان شب را هم در منزلش گذراندم و از مصاحبت با او و خانوادهاش لذت بردم.
البته خود بلوچها نیز در ایجاد این ترس بیتقصیر نیستند. در همه جا وقتی بحث امنیت به میان میآمد اکثرا از ایرانشهر یا سرباز به خوبی یاد نمیکردند و انگار ترسی در دل خودشان هم بود. مثلا همان میزبان شب اول، از راهزنانی میگفت که چند سال پیش جلوی خودش را هم گرفته بودند ولی او توانسته بود با اسلحهای که داشته یکی از آنها را بکشد و بقیه هم بعدا دستگیر و اعدام شدند و فقط یکی از آنها مانده که هنوز فراری است. البته من در جواب این حرفها همیشه میگفتم دزد و قاتل و راهزن همه جا هست ولی اینجا به واسطه تبلیغات خیلی پررنگتر شده است. در کل شجاعت و احتیاط باید همیشه کنار هم باشند ولی من با این که احتیاط کمتری داشتم در کل سفر حتی به یک مورد منفی هم برنخوردم. در عوض در همه جا شاهد خونگرمی و مهماننوازی افراطی بلوچها بودم. اگر تو را در راه میدیدند حتما تعارفت میکردند که به منزلشان بروی و این یک تعارف عادی و برحسب عادت نبود. میتوانستی بر حرفشان تکیه کنی و بدون رودربایستی ساعتی را در کنارشان بگذرانی و از پذیرایشان لذت ببری و مطمئن باشی که آنها هم خوشحالتر از تو هستند. این موضوع در چهار مورد که تعارفشان را پذیرفتیم، کاملا به ما ثابت شد.
تقریبا مذهب همه بلوچها سنی است و حتی از دیدگاه مذهبی هم، رواداری بیشتری نسبت به شیعیان دارند. اعتقاد به برابری و برادری را در عمل هم نشان میدهند و وقتی با مهمان روبرو میشوند برایشان فرقی ندارد که شیعه باشد یا مسیحی یا لامذهب. تحت هر شرایطی به مهمان احترام میگذارند و از همین طریق، به بهترین شکل ممکن، مذهبشان را هم تبلیغ میکنند. حتی مذهبیترین کسی که با او ملاقات کردیم، که یک ملا بود و برای تبلیغ دین به جاهای مختلف میرفت، اصراری به نصیحت و دعوت به دینش نداشت و همان اخلاق و منشش آنقدر جذاب بود که بینیاز از هر دعوت مستقیمی باشد.
بلوچها مانند سایر ساکنین نواحی جنوبی کشور عمدتا بسیار غیرتی هستند و در مواردی که برخوردم زنان حق معاشرت با مردان غریبه را ندارد. حضورشان در جامعه نیز به نسبت کمرنگتر از جاهای دیگر است. چند همسری همچنان رواج دارد هرچند ظاهرا به شدت گذشته نیست ولی امری پذیرفته است. پایین بودن سن ازدواج و تعداد زیاد فرزندان هم از جمله مسائل اجتماعی آنجاست که همگی ریشه در فرهنگ و مذهب دارد طوری که اکثر پسرها در حدود 18 و دخترها حدودا 14 سال ازدواج میکنند و البته استثناهایی هم پیدا میشود. مثلا از کسی که در سن 33 سالگی به تازگی ازدواج کرده بود پرسیدم خانواده فشار نمیآوردند که زودتر ازدواج کنی؟ گفت: “چرا ولی نمیشد و چند مورد هم بود که تا پای ازدواج رفتیم ولی وقتی رفتیم پیش ملا گفت شما طلسم شدید و به درد هم نمیخورید. اینجاها خیلی جادوگر هست و زیاد طلسم میکنند. حتی همین مورد هم که الان ازدواج کردم بعد از یک ماه گفتم چه غلطی کردم و خیلی مشکل داشتیم تا بالاخره رفتیم پیش ملا و طلسم رو تونست باطل کنه و الان خدا رو شکر وضع خیلی خوب شده.” اعتقاد به جادو و طلسم را فقط از همین یک نفر شنیدم و قضاوتی درباره میزان شیوع این باورها ندارم ولی همین یک مورد هم نشان میدهد که چقدر این باورها در برخی جدی است.
در مورد لباس بلوچها نکتهای که بیش از هرچیز جالب توجه است پایبندی همه به آن است. یعنی کمتر کسی را میتوانی با لباس غیر بلوچی ببینی. چنین چیزی را جز اینجا فقط در کردستان دیدهام. البته در این مورد هم تفاوت جنسیتی وجود دارد و زنان بیشتر از مردان از پوشش رسمی استفاده میکنند. ولی زیبایی و رنگ در لباسهای این زنان موج میزند. قیمت لباس بلوچی هم خیلی زیاد است و از پارچههای مرغوبی است که در گرمای آنجا همچنان خنک است.
ویژگی بارز غذاهای بلوچی مانند سایر نواحی جنوبی ادویه زیاد و تند بودن آنهاست. تنوع این غذاها آنقدر زیاد بود که نتوانستم همه آنها را امتحان کنم. غذایی که به نظرم از همه جالبتر آمد کرایی است که هم در طعمهای مختلف سرو میشود هم رنگهای مختلف. اولین بار بود میدیدم غذایی در سه رنگ سفید و قرمز و سبز در منو رستورانها آمده. تفاوت در رنگ سسی است که روی هرکدام میریزند. ماده اصلی آن هم گوشت، مرغ یا ماهی است. من فقط کرایی مرغ سفید را خوردم که مزه جدید و جذابی داشت و به گفته گارسون به نسبت بقیه کمتر تند بود. گرانترین غذای منوها هم کابلی است که گویا در جاهای دیگر هم هست و من فرصت تستش را به بعد موکول کردم.
پس از بررسی جنبههای فرهنگی این منطقه، میرسیم به طبیعت بلوچستان. طبیعتی که ملغمهای است از همه عناصر جذاب طبیعی مانند کوه، کویر، دشت و دریا. از ریگان که عبور میکردم با طوفان شنی روبرو شدم که گویا در آنجا کم اتفاق نمیافتد. سرعت باد به قدری است که گاهی کنترل ماشین سخت میشود و ماسهها را وسط جاده میآورد. با دیدن این طوفان یاد فیلم آب، باد، خاک افتادم که گویا همین حوالی ساخته شده. به مرور که همین جاده را به سمت جنوب میآیید کوههای زیبایی اطراف جاده نمایان میشود که با دشتهای وسیعی احاطه شده. گذر از این دشتها باید با احتیاط همراه باشد به خصوص در شب. چون شترها هنگامی که به جاده میرسند وقتی نور چراغ ماشین را میبینند از ترس ناخودآگاه به وسط جاده میآیند و برای خود و سرنشنینان ماشین حادثه میآفرینند. از ایرانشهر که به سمت چابهار بیایید کمکم رودخانهای را در کنار خود میبینید که البته آب زیادی برایش نمانده. اطراف آن نیز نخلستانها به شما یادآوری میکند که به هوای گرم جنوب نزدیک میشوید. وقتی به چابهار برسید با انواع ساحلها روبرو میشوید. ماسهای، صخرهای، صدفی، کویری و در رنگها و پوششهای مختلف. بهترین ساحل صخرهای را در روستای بریس میتوانیم ببینیم. از بالای صخرهای به ارتفاع حداقل 100 متر کل دریا را زیر پای خود حس میکنیم. در سمت دیگر این صخره قایقها و کشتیهای ماهیگری در رنگهای مختلف پهلو گرفتهاند و منظره شگفتانگیزی را خلق کردهاند که قطعا تصاویر آن را دیدهاید. هیجانانگیزترین قسمت این صخرهها، شکافهای نسبتا وسیع کف آن است که به مرور زمان بیشتر خواهند شد و بالاخره روزی خاک سستش فرو خواهد ریخت. البته شاید آن روز صد یا هزار سال دیگر باشد ولی بالاخره اتفاق خواهد افتاد. البته همین الان هم عمق برخی شکافها آنقدر هست که اگر سر به هوا باشی به داخلش سقوط کنی. ساحل معروف دیگر بندر گواتر است که پس از عبور از پسابندر که جنوبیترین نقطه ایران است، به آنجا میرسیم. گواتر از دو حیث جالب توجه است. یکی موقعیت آن است که در مرز پاکستان و در گوشه جنوب شرقی ایران قرار گرفته. و دومی جنگلهای حرای آنجاست که در شرایط مد به زیر آب میروند و منظره جذابی را خلق میکنند هر چند ما در زمان جذر در آنجا بودیم ولی باز هم از جذابیتش خیلی کم نکرد. البته جنگل حرا در جاهای دیگر دریای عمان و خلیج فارس نیز وجود دارد از جمله در روستای تنگ در نزدیکی کنارک. معروفترین و شاید وسیعترین آن هم در قشم است. همچنین در بندر گواتر نوعی دلفین زندگی میکند که به ساحل بسیار نزدیک میشوند و میتوان با قایق آنها را در حال شنا مشاهده کرد. هرچند این منظره نیز در جاهای دیگر دریاهای ایران از جمله سواحل کیش هم قابل مشاهده است.
از سواحل جذاب دیگر این منطقه، پزم تیاب در نزدیکی کنارک است که از یک جهت متفاوت با بقیه سواحل است و آن غار کوچکی است که در زیر صخرهها به وجود آمده که در شرایط جذر این شانس را داریم که به زیر صخره رفته و به صدای پرطنین برخورد امواج به صخرهها گوش دهیم. این نقطهای بود که میتوانستم براحتی چندین ساعت در آنجا بنشینم و از آن موسیقی به شگفت آیم ولی متاسفانه باید زودتر میرفتیم.
روستای درک نیز اخیرا شهرت فراوانی را به خاطر ساحل کویریاش یا به قول خودشان تلاقی ساحل و کویر بدست آورده که همین شهرت باعث شلوغی زیاد آنجا نیز شده بود. البته هنوز سواحل بکر زیادی دارد و اگر کمی حوصله کنید و پیاده مسیر ساحل را بروید به درختان نخلی که به فاصله 20 متری دریا قرار دارند میرسید که منظرهای رویایی را رقم زده که احتمالا تصاویر آن را هم زیاد دیدهاید و گمان کردهاید شاید جایی اطراف کاراییب یا نیوزیلند است!
در روستای تنگ که قبل از درک قرار دارد میتوانید مجموعهای از چند جاذبه طبیعی را یکجا ببینید که البته ما فرصت تماشای همه آنها را پیدا نکردیم. این روستا چسبیده به دریاست و شغل ساکنان آن غالبا ماهیگیری است و در نتیجه بندرگاه کوچکی دارد که میتوانید در همان جا با قیمت مناسب ماهی تازه تهیه کنید. قایقهای آنجا میتوانند شما را هم به جنگلهای حرا ببرند و هم غاری در دل ساحل صخرهای. کمی آن طرفتر هم تلاقی کویر و دریا را میتوانید ببینید. اما جاذبه منحصر بفرد این منطقه در جاده فرعی منتهی به این روستا وجود دارد. در وسط راه در دل دشتهای وسیع به یک تپه بزرگ برمیخورید که از جنس گل آهکی سفیدی است. در بالای این تپه گلها را میبینید که مانند مواد مذاب آتشفشانها، از دل زمین به بیرون میجوشند. به این پدیده گلافشان میگویند. در جاهای دیگر این منطقه و حتی در استان گلستان هم گلافشانهای دیگری وجود دارد ولی گلافشان بندر تنگ معروفترین آنهاست. خاک سست و منعطف بالای تپه وسوسه انگیز است که کمی روی آنها بالا و پایین برویم ولی باید مراقب باشید وگرنه مثل من پایتان کامل وارد گل میشود و حتی اگر خیلی بی احتیاط باشید ممکن است مثل باتلاق در آن فرو بروید.
در هر کجای بلوچستان وقتی خود را به دریا برسانید با انواع پرندههای مهاجر دریایی مواجه میشوید که از حیث تنوع بینظیرند. از دریا هم که فاصله بگیرید باز هم با پرندگانی روبرو خواهید شد که کمتر دیدهاید. مثلا در وسط جاده به جای گنجشکهایی که معمولا در شهر میبینیم، نوعی شانه به سر به وفور دیده میشد. متاسفانه من شناخت کمی از گونههای مختلف پرندگان دارم ولی متوجه منحصر بفرد بودنشان شدم. علاوه بر آن حیوانات دیگری نیز در این منطقه دیدم از جمله روباه، خرگوش و شغال.مواجههام با شغال جالب بود. در بریس بیرون از چادر و داخل کیسه خواب خوابیده بودم و با احساس درد خفیفی در انگشت شست پایم بیدار شدم و حیوانی را دیدم که پوزهاش را نزدیک کیسه خواب آورده و دنبال غذا میگردد و با تکان ناگهانی پایم که بعد از گاز نه چندان محکم او رخ داد، خیلی خونسرد برگشت و به بقیه همراهانش پیوست. در آن تاریکی متوجه نشدم با چه حیوانی روبرو شدم ولی چند دقیقه بعد صدای زوزه شغال از آن گله بلند شد. قاعدتا باید از این اتفاق میترسیدم ولی آنقدر خسته بودم که بلافاصله دوباره به خواب رفتم!
بلوچستان منطقه وسیعی است و از حیث آب، خاک، آب و هوا و سایر منابع طبیعی تنوع زیادی دارد و به همین دلیل شغل افراد در مناطق مختلف تفاوت زیادی با هم دارد. در روستاها و شهرهای بندری و نزدیک به دریا مانند چابهار و کنارک و بریس، شغل اغلب افراد ماهیگیری است. برخی با قایق به صیدهای یک روزه میروند، برخی با لنج چند روز وسط دریا هستند و برخی دیگر با کشتی به دل اقیانوس میزنند و چندین ماه آنجا میمانند. این آخری تجربه سختی است که عمیقا آرزو کردم بتوانم یک روز انجامش دهم و همراه صیادان در وسط اقیانوس کار و زندگی کنم. شغل دیگر بندرنشینها به خصوص در مناطق توریستیتر مثل گواتر، خدمترسانی به گردشگران است. از قایقهای تفریحی تا فروش غذا و صنایع دستی و اجاره منزل. مثلا در روستای تنگ بر روی نقشه شاید حدود 10 مکان به عنوان اقامتگاه بومگردی ثبت شده که اکثرا خانههای روستاییانی است که به مسافران اجاره میدهند و با معنای بومگردی مرسوم فاصله دارد. هرچند شاید همینها با معنا اصیل بومگردی نزدیکتر باشند. تجربه خود ما در همین روستا اقامت در منزل نوجوانی بود که با روابط عمومی بالای خود سعی در جذب و ارائه خدمت به مسافران داشت و بیشتر از انگیزههای مادی دوست داشت روستایش را هر چه بیشتر به دیگران معرفی کند و ما نیز سعی کردیم در این راه راهنمایی لازم را به او بدهیم و حتی لوکیشنش را به عنوان بومگردی ثبت کنیم.
در مناطق اطراف چابهار و کنارک، کشاورزی و باغداری رونق فراوانی دارد. شهرستان زرآباد، شاید نمونه شاخص از این حیث باشد. خاک و آب این منطقه مناسب برای کشت هر نوع محصولی است. به خصوص موز که چند سالی است بین کشاورزان محبوبیت فراوانی پیدا کرده و در همه جای این شهر مزارع آن را میتوان یافت. همچنین طالبی، هندوانه و انبه به وفور کشت میشود. نخلستانها نیز با وجود زحمت زیادی که دارد در سراسر منطقه دیده میشود.
البته همه جای بلوچستان این شانس را ندارد که موقعیت کشاورزی یا ماهیگیری یا گردشگری داشته باشد. بخش زیادی از این منطقه با خشکسالیهای طولانی دست و پنجه نرم میکند. صنایع و معادن زیادی هم در این جا وجود ندارد که شاید همان طور که خود بلوچها معتقدند، عمدی در کار باشد. اکثر مشاغل دولتی و نظامی نیز در اختیار افراد غیربومی است. در نتیجه همه اینها، آمار بیکاری در منطقه بسیار بالاست. قاچاق هر چیزی از سوخت و سیگار و تریاک تا انسان، یکی از عواقب این بیکاری است. گازوئیل مهمترین چیزی است که از مرز پاکستان خارج میشود و در برگشت اغلب این ماشینها، افغانها را وارد کشور میکنند. گازوئیل را معمولا از تریلیها یا کامیونها خریداری کرده و در بستههای پلاستیکی در صندلی عقب ماشینهای شوتی که معمولا پژو یا هایلوکس هستند، جاساز میکنند. پژو قابلیت تقویت موتور را دارد و در این صورت شتاب بالایی میگیرد که مهمترین قابلیت یک ماشین برای شوتی بودن است. چون زیاد پیش میآید که مجبور شوند از دست مامورین فرار کنند. در موقع مواجه با ایست بازرسی مسیر خاکی پشت این ایستگاه ساخته شده که فاصله چندانی با آن ندارد و کاملا در دیدرس است ولی طبق توافق نانوشته، ماموران فقط ماشینهایی که از ایست بازرسی عبور میکنند را بررسی میکنند و با آنهایی که از جاده خاکی میروند، کاری ندارد. البته برای همین توافق هم مبلغی را شوتیها میبایست به بعضی فرماندهان بدهند و این کار فقط برای زیاد نشدن طرف حسابهاست. برای ورود افغانها کار کمی سختتر و البته حساب شدهتر است. ظاهرا کسانی که این افغانها را قاچاق میکند تحت نظارت یک شبکه گسترده قرار دارند. به این صورت که هر ماشین بخشی از مسیر را طی میکند و مسافرانش را تحویل ماشین بعدی میدهد. مقصد نهایی اکثر آنها تهران است ولی گاهی تا خود ترکیه هم به همین شیوه افراد را قاچاق میکنند. در هر ماشین 16 نفر جای میگیرند. 5 نفر در صندوق و مابقی در صندلی عقب. البته که صندلی وجود ندارد و قبلا برای سبک و جادارتر شدن ماشین، برداشته شدهاند و مسافران روی فلز کف ماشین باید بنشینند. وقتی به ایست بازرسیهایی میرسند که مسیر فرعی ندارد، همه مسافرها میبایست قبل از رسیدن به آنجا، پیاده شوند و مسیر زیادی را بدوند تا به بعد از بازرسی برسند و دوباره آنجا سوار شوند. من خودم شاهد این صحنه در 15 کیلومتری یزد بودم که همه مسافرها ناگهان از ماشین بیرون پریدند و با سرعت در بیابان شروع به دویدن کردند. در نهایت وقتی آنها به مقصد میرسند در جایی زندانی میشوند تا با خانوادهشان تماس بگیرند و باقی پول را واریز کنند و سپس آزاد میشوند. وقتی این مسیر سخت مهاجرت را میبینیم، میتوانیم تصور کنیم شرایط افغانستان چقدر طاقتفرساست که آنها این خطرها و مشکلات را به جان میخرند و در نهایت خود را اسیر مشاغلی چون زبالهگردی و دست فروشی یا کارگری در کوره آجرپزی یا مشاغل سخت دیگر میکنند. بگذریم و دوباره به بلوچستان بازگردیم.
پر رونقترین و ثروتمندترین منطقه بلوچستان قطعا چابهار است. ولی این اصلا بدین معنی نیست که در آنجا فقر و محرومیتی نمیبینیم. اولین صحنهای که در بدو ورود به این شهر دیدم، چادرهای نیم بند و پوسیدهای بود که در کنار هم برپا شده بودند و تعداد زیادی بچه اطرافش بازی میکردند. برق به شکل غیرقانونی از روی دکل کشیده شده بود و آب هم از یک منبع اشتراکی بود. البته آب لولهکشی تقریبا در سراسر مناطق جنوبی بلوچستان غیرقابل شرب است و باید آب آشامیدنی را از دستگاههای مکانیزهای به ازای لیتری 500 تومان تهیه کرد. در کنار ساحل چابهار که بودم کودکانی مشغول فروش صدف و گوشماهی به مسافران بودند. با همه اینها، باز هم به نسبت شهرها و روستاهای دیگر، چابهار و کنارک مرفهتر به نظر میرسید. قطعا علت آن وجود بندر آزاد و جاذبههای توریستی این منطقه است. هر چند خود اهالی از این که آنجا منطقه آزاد است رضایت چندانی نداشتند چون عاملی برای گرانی کالاهای ضروری است. برخی از کالاها نیز مانند گوشی و لپتاپ، برای جلوگیری از قاچاق شدن، وقتی از بندر ترخیص میشوند مستقیما وارد بازار آنجا نمیشوند و به شهرهای بزرگ دیگر میروند و بعد به چابهار برمیگردد. علت این کار و حتی صحت و سقم آن را نمیدانم و فقط از برخی از اهالی شنیدم.
در آخر اگر بخواهم بلوچستان را در یک جمله خلاصه کنم میگویم سرزمین مردمان صبور و با اخلاق که با اینکه در بهشت روی گنج نشستهاند، محرومند.