از گیلان چیزهای زیادی شنیده بودم و قبلا هم بارها به شهرهای مختلف آن سر زده بودم ولی هیچ گاه فرصت همنشینی و ارتباط نزدیک با اهالی این خطه و دیدن فرهنگ شفاهیشان را نداشتم. این سفر به دلیل ساختار خاصش این امکان را برایم فراهم ساخت.
در رشت که بزرگترین شهر گیلان است چیزی که در اولین برخورد توجه را جلب میکند حضور فعال و چشم گیر زنان در سطح جامعه است. این را از تعداد بالا رانندگان و فروشندگان خانم مغازهها به راحتی میشد فهمید. چنین حضور پررنگی تبعات مثبتی هم در پی دارد از جمله احساس امنیت در سطح شهر طوری که حتی در ساعات پایانی شب هم خانمها را تنهایی در کوچهها و خیابانهای خلوت میتوانی ببینی. برخورد مردان نیز با زنان همراه با احترام و توجه است. رفتارهایی مثل بوق زدن یا راه ندادن به راننده زن یا مزاحمتهای کلامی برای آنها که در تهران زیاد دیده میشود در اینجا کمتر به چشم میآید. چنین برخوردی نشان از فرهنگ متمدنانهتر این دیار است. البته این موضوع مختص رشت نیست. در فومن چیزی که بیشترین توجه من را به خود جلب کرد نام میدان اصلی شهر و مجسمه وسط آن بود. نام میدان آناهیتا است و مجسمهای از این الهه سوار بر اسب در وسط آن خودنمایی میکند. خاطرم نمیآید در هیچ کجای ایران، مجسمهای معاصر از یک الهه دیده باشم و این را میتوان منحصر به فرد دانست. البته در فومن میدان دیگری نیز به نام چهار دختران وجود دارد که نشان میدهد توجه به زنان و دختران در این منطقه ریشه تاریخ دارد. وقتی از خودشان دلیل این تفاوت فرهنگی را میپرسم، آن را به ارتباط این منطقه با غرب از جمله روسیه نسبت میدادند و اینکه مردان اینجا قبلتر از سایر مردان حاضر شدند دخترانشان را برای تحصیل به خارج از کشور بفرستند. به دلیل همین انتخابها، بقیه اقوام به ویژه ترکها که در همسایگی آنها قرار داشتند، به رشتیها لقب بیغیرت را اطلاق میکردند که تا به امروز هم پابرجاست و دستمایه جوکها و هزلهای بسیاری است. با این اوصاف، به نظرم انتساب چنین صفتی، نه نشانه تحقیر که نوعی تمجید و تعریف به حساب میآید. طوری که میتوان آرزو کرد کاش کل مردم دنیا بیغیرت شوند.
در رشت و سایر شهرها و روستاهای گیلان، وجود قهوهخانهها و شلوغیشان بسیار چشمگیر است. به نحوی که شاید تصور شود همه مردان این خطه به خصوص مسنترها، بیکار هستند و دائم در این قهوهخانهها مشغول نوشیدن چای یا بازی دومینو یا تخته نرد هستند. ولی باید به فصل سفر من توجه کرد. در اواخر تابستان و اوایل پاییز فصل برداشت محصولات است و پس از برداشت و بعد فروش محصول، طبیعتا فراغت نسبی همراه با پول کافی حاصل میشود که طبیعی است که بخواهند این پول را در شرطبندی و قمار یا هر تفریح دیگری خرج کنند و چون جمعیت کشاورز و باغدار در این منطقه همچنان زیاد است، هر جا که بروی، چایخانهها را شلوغ میبینی. البته این قهوهخانهها علاوه بر مکانی برای پر کردن اوقات فراغت، محل گردهمایی و اجتماع اهالی یک محله یا روستا هم هست. بسیاری از جلسات و تصمیمات مهم منطقهای از دل همین پاتوقها بیرون میآیند. از تقسیم آب گرفته تا انتخاب دهیار و شهردار و نماینده مجلس. با وجود کم بودن تبعیض جنسیتی در سایر مناطق، در این قهوهخانهها ولی خبری از زنان نیست و کاملا در قرق مردان قرار دارد. البته طبق شنیدهها گیلان از قدیم به قمار و قمارخانه معروف بوده و امروزه نیز همچنان شرطبندی به انحای مختلف بین اقشار گوناگون رواج دارد. ریشه این شیوع بالا هنوز بر من پوشیده است.
در شهر رشت فرصتی پیش آمد تا بافت قدیمی و سنتی شهر را هم ببینم و به کوچه پس کوچههایش سرک بکشم. خوشبختانه هنوز از خانههای قدیمی کاهگلی با شیروانیهای سفالی قهوهای آثاری برجاست و میتوان رشت قدیم را تصور کرد. اما مثل هر جای دیگر ایران این خانهها نیز در بین آپارتمانهای یک شکل و بیقواره گیر افتادهاند. ولی نکته مثبت و متمایز این آپارتمانها و بافت مدرن این شهر نسبت به کلانشهرهای دیگری چون تهران، این است که در رشت بیشتر به زیبایی نمای ساختمان توجه میشود و معمولا برای آن هزینه میکنند و با نور پردازی یا سنگکاری، تنوع زیادی را در ظاهر ساختمان بوجود میآوردند.
در رشت و سایر شهرهای این استان، اولین جایی که در بدو ورود، توجه را جلب میکند حضور یک رودخانه پرآب در وسط شهر است. البته که بیشتر شهرهای قدیمی ایران در حاشیه یک رود شکل گرفتهاند اما امروزه اکثر این رودخانهها یا خشک شده یا به کانال کم آبی تقلیل یافتهاند. اما در گیلان در هر فصل سال این رودخانهها پرآبند ولی متاسفانه بیشتر شبیه فاضلاب هستند تا رود و بخصوص در رشت حجم فاضلابی که به آن ریخته میشود به قدری است که در حاشیه آن همیشه بوی تعفن میآید.
در اطراف شهر رشت و روستاها، علاوه بر شالیزارها، استخرهای پرورش ماهی، بیش از هرچیز خودنمایی میکند. این استخرها که اغلب در حاشیه رودخانهها قرار دارند، آب خود را از رود گرفته و دوباره به همان جا برمیگردانند. ظاهرا وجود چنین استخرهایی علاوه بر صرفه اقتصادی بالا، آسیب چندانی هم به محیط زیست و طبیعت نمیزنند. هرچند به نظر میرسد اکوسیستم آن مناطق با احداث یک استخر به کلی تغییر میکند. پرندگان گوشتخوار از جمله انواع مرغان دریایی، اصلیترین طرفداران این استخرها هستند. هرچند صاحبان استخرها با سیم و نخ و طناب، موانعی را سد راهشان قرار دادهاند.
نکته حائز اهمیت دیگر در روستاهای نواحی شرقی گیلان، با وجود مراتع زیادی که در سراسر منطقه وجود دارد، کمبود گوسفند و بز است. در حالی که گاو به وفور دیده میشود. دلیل چنین عدم توازنی بر من پوشیده ماند و نتوانستم از کسی در این باره سوال کنم. ولی ظاهرا این موضوع صرفا یک ترجیح شخصی در بین کشاورزان و دامداران این منطقه است.
جنگل بخش جدا نشدنی شهرهای شمال است. هر جاده روستایی را اگر تا انتها بروی احتمالا به زمین و باغی میرسی که طرف دیگر آن به جنگل متصل میشود. تصور اینکه تمام این زمینها و روستاها و حتی شهرها، در گذشته جنگل بودند، بسیار دردناک است چون با این رشد و توسعه زمینها، میتوان آیندهای بدون جنگل را تصور کرد. با یک بررسی سرانگشتی هم میتوان فهمید که برداشت چوب از این جنگلها بی رویه است. زمانی که در کنار جاده منتظر ماشین بودم، کامیونهایی پر از الوار را میدیدم که ظاهرا از دل این جنگلها رهسپار میشدند. در مسیر هم کوههای سرسبز را میدیدم که پر از فضاهای خالی و تنک شده بودند که یا قربانی ویلا سازی شده یا سیل یا تجارت چوب. با این اوصاف به نظرم اوضاع جنگلهای هیرکانی بحرانی است.
تا پیش از این تصورم از جنگل، مناطقی از پارک ملی گلستان یا مازندران بود که یا جاده روستایی داشت یا فضای میان درختان اجازه عبور از میان آنها را میداد. در نتیجه پیمایش در جنگل سخت ولی ممکن میبود. در گیلان مسافتی را قصد داشتم در جنگل پیمایش کنم ولی عبور تنها از مکانهایی که قبلا یا راهی وجود داشته یا کسی رفت و آمد کرده ممکن بود و انبوه درختانی چون کنوس یا بوتههای خارداری چون تمشک، به قدری بالاست که امکان عبور به هیچ وجه وجود ندارد مگر با کمک داس و تبر، بتوانی این پوششها را از میان برداریم. بنابراین در گیلان به راحتی ممکن است در جنگل گیر کنیم و در نتیجه باید از مسیرهای مشخص و از پیش تعیین شده عبور کنیم.
در پایان این بخش شاید بد نباشد اشارهای به غذاهای گیلکی بکنم. هر چند در این باره بسیار گفتهاند و شنیدهایم و به درستی همگی گیلان را پایتخت غذاهای محلی میدانیم زیرا از حیث تنوع نظیر ندارد. البته در این باره من کمی کمتجربه عمل کردم. تقریبا در پایان سفر بود که متوجه شدم در شرق گیلان باید غذاهای گیاهی سفارش داد و در غرب یعنی خطه تالش، غذای گوشتی و دقیقا برعکس عمل کردم! تخصص گیلکان بر غذاهای گیاهی بیشتر است و بسیاری از این تنوع غذایی مدیون همین استفاده از گیاهان و سبزیجات مختلف است. گیاهانی که در جاهای دیگر ایران یا اصلا رشد نمیکنند یا به آنها توجهی نمیشود.