اگر از فاصله یک متری به سطح زمینی از یک باغ نگاه کنیم چه میبینیم؟ احتمالا تعدادی برگ خشک شده، سنگریزه، دانههای بزرگ خاک. شاید چند مورچه یا حشرات دیگر و ذراتی از آشغال و گرد و غبار و ذرات مختلف دیگر. حال کمی پایین میآییم و روی زانو مینشینیم و به زمین دقیقتر مینگریم. حالا همان تصاویر وضوح بیشتری پیدا میکنند. اجزای بدن مورچه مشخص است. رنگ سنگریزهها قابل شناسایی است. ذرات خاک هم از همدیگر قابل تفکیکند. الان میتوانیم روی یکی از اجزایی که میبینیم تمرکز کنیم و باقی قسمتها را نادیده بگیریم. پس به یک دانه کوچک شن که روی یک برگ خشک شده نشسته متمرکز میشویم و با دقت بیشتری آن را نظاره میکنیم. برای این کار باید سرمان را پایینتر بیاوریم و تقریبا روی زمین دراز بکشیم تا چشممان در فاصله کمتر از ده سانتیمتری آن قرار بگیرد. الان به درستی میتوانیم شکل این دانه را تشخیص بدهیم و رنگ آن را به وضوح ببینیم. اگر به این دانه شن علاقهمند شویم و بخواهیم دقیقتر آن را ببینیم لازم است از امکانات دیگری بهره ببریم. پس دانه را برداشته و زیر میکروسکوپ میگذاریم. اکنون تصاویری پیش چشمانمان میآید که تا کنون از آن محروم بودیم. میبینیم که این دانه از یک رنگ تشکیل نشده. اصلا شکل متقارنی ندارند. آنقدر که فکر میکردیم کوچک نیست و ذراتی روی آن قرار دارند که در مقایسه با خودش بسیار کوچک هستند. عدسی میکروسکوپ را تغییر میدهیم تا بهتر آن ذرات را ببینیم. در این منظر جدید دیگر دانه شن پیدا نیست و پیشزمینهای برای آن غبار کوچک است و آن غبار به قدری وضوح دارد که میتوان با آن، مانند همان دانه شن برخورد کرد و شکل و رنگ آن پرداخت. همان ذره غباری که تا پیش از این از وجودش هم آگاه نبودیم. برای دقیقتر شدن بیشتر، شاید دیگر امکانات کافی در دسترس نداشته باشیم ولی با توجه به آنچه در کتابها آمده میدانیم که میتوان تا سطح مولکول و شاید اتم هم پیش رفت و از تنوع اتمها پی به ماهیت آنها برد. پیوند بین آنها را دید و بررسی کرد و جهانی وسیع در دل آن را به نظاره نشست.
ما در هر سطحی که بخواهیم میتوانیم به بررسی یک شی، ذره، اتم، موجود یا حتی شخص بپردازیم. فقط کافی است درجه بزرگنمایی خود را تنظیم کنیم و روی سوژه مورد نظر متمرکز شویم. درست مثل عکاسی که لنز را در میان همه اجزای صحنه فقط روی یک سوژه خاص فوکوس میکند تا از آن تصویر بهتری بسازد. این که سوژه را چه در نظر بگیریم به خودمان بستگی دارد ولی در هر سطحی قرار بگیریم و هر سوژهای را انتخاب کنیم بدین معنی است که سایر سطوح و اجزا را نادیده گرفتیم و این هزینهای است که به ناچار باید پرداخت. بسته به اینکه سوژه انتخابی چقدر نسبت به باقی سوژهها کلی یا جزئی است، نگاه ما میتواند کلنگر یا جزءنگر باشد. نگاه کلنگر اجزای بیشتری را در سیطره خود دارد و نگاه جزءنگر توسط اجزای بیشتری احاطه شده است.
این سطوح کلینگری و جزئینگری در سطح اجتماع و افراد نیز قابل بررسی است و در طیفی قرار دارند که از نگاه به یک نفر یا حتی یک موجود زنده تا کل جهان و کائنات متغیر است. مثلا اگر جهان را در سطح یک نفر یا حتی یک شی، کوچک کنیم در آن صورت نبود آن یکی، یعنی پایان جهان. چنین وضعیتی در کودکان مشاهده شده است. گاهی تمام زندگی کودک یک عروسک یا اسباب بازی خاصی میشود که هر جایی که میرود آن را با خود میبرد و بدون آن حتی خوابش هم نخواهد برد. باقی اسباب بازیها در مقایسه با آن یکی، در درجه چندم قرار دارند. یا مادر در سنین نوزادی، از چنان جایگاهی برخوردار است که کودک کاملا خود را با او یکی میبیند و از هر نظر به او وابسته است و بدون مادر دیگر جهانی برای کودک وجود نخواهد داشت. با افزایش سن، برخی همچنان از سطح مادر بالاتر نمیروند، اما برخی دیگر در سطح اعضای خانواده، یا فامیل و دوستان و بعضا همکاران یا همشهریان و همنژادها و عده کمتری هم در سطح کشور و میهن میدان دید خود را وسعت میبخشند. در نهایت تعداد خیلی کمی به گونه بشر یا همه موجودات زنده توجه دارند. البته اکثر ما، همیشه و در همه زمانها فقط در یک سطح قرار نداریم و بسته به موقعیتهای مختلف تمرکزمان بر سطوح مختلفی است. مثلا وقتی بحرانی مانند زلزله در شهری از کشوری رخ دهد، هر چقدر هم که دور باشد اکثر افراد آن کشور نگاه خود را تا حد میهن وسعت میبخشند و برای کمک به هممیهنان خود تلاش میکنند. ولی در موقعیت دیگر مثلا در مسابقه ورزشی که بین تیمهای دو شهر از همان کشور برگزار میشود، هر یک آنچنان بر شهر خود تعصب میورزد که حتی خارج از میدان مسابقه هم ساکنین شهر دیگر را دشمن تلقی کرده و مورد توهین قرار میدهند. حال مساله این است که کدام بهتر است؟ آیا باید تا حد امکان کلنگر بود یا بهتر است از سطح خود یا خانواده فراتر نرویم؟
از یک منظر، نگاه کل نگر به همه مسائل این مزیت را دارد که به ما دیدی میدهد که گویی همه چیز در جهان علیالسویه است و هیچ چیز اهمیت و ارزشی مطلقی ندارد. مثلا همان طور که مرگ یک سوسک برای اکثر ما بیارزش است و براحتی با ریختن یک سم به نسل کشی آنها مبادرت میکنیم، یا خبر ورشکستگی یک تاجر مغولستانی را به هیچ جای خود نمیگیریم و بیتفاوت از کنار آن عبور میکنیم، پس نباید انتظار داشته باشیم شکست عشقیمان که خواب و خوراک را از ما گرفته، برای یک غریبه ساکن ویتنام، از اهمیت خاصی برخوردار باشد. در یک سطح بالاتر حتی میتوان گفت بحرانهای به ظاهر عظیمی مثل گرم شدن کره زمین و یا تهدیدهای اتمی کشورها که میتواند زندگی هر موجود زنده ساکن این کره را تحتالشعاع قرار دهد، به حال کرات دیگری چون مریخ یا مشتری یا حتی خود زمین هیچ اثری ندارد. این سیارات را اگر موجودی خودآگاه تصور کنیم، همین که بتوانند در مدار خود به دور خورشید و به دور خود بچرخند برایشان کافی و هیچ اهمیتی نمیدهند که کسی بر رویشان زندگی میکند یا نه. برای مشتری حتی این هم اهمیت ندارد که زمین روی مدار خودش هست یا نه. و برای خورشید تعداد سیاراتی که به دورش میچرخند، هیچ تاثیری بر هیدروژنی که به هلیم تبدیل میکند ندارد. و شگفت اینکه میتوان تصور کرد برای ستارههای دیگر خورشید چه جایگاه بیارزشی دارد، همان طور که هر لحظه ستارهای در این جهان خاموش میشود بدون اینکه ما ساکنین منظومه شمسی حتی متوجه آن بشویم. پس میشود تا بینهایت و در هر سطحی، این کلنگری را ادامه داد و از بیتاثیری هر جز بر جز دیگر شگفت زده شد. البته ممکن است این نظر مخالف دیدگاه نظریه پردازان تئوری آشوب باشد که معتقدند بال زدن پروانهای در برزیل میتواند باعث طوفانی در تگزاس شود. با فرض اینکه این اثر وجود داشته باشد، درک و پیشبینی آن از فهم ما فعلا خارج است. حتی منجمی که به تاثیر ستارهها به سرنوشت ما اعتقاد داشتند و دارند هم اثبات علمی در تایید این تاثیرات هنوز ارائه ندادهاند.
از سویی نگاه کلنگری به انسان بینشی میدهد تا بفهمد مشکلاتش آنقدرها که به نظر میرسد بزرگ و مهم نیستند و اگر فقط یک سطح جابجا شود یا روی سوژه دیگری تمرکز کند و از آنجا به خود و مشکلش نگاه کند هیچ اثری از اهمیت آن نمیبیند. ولی از طرف دیگر این کلنگری، بیخیالی و بیارزشی را نسبت به خود، اطرافیان و دغدغهها و نگرانیهای آنها القا میکند. شاید اگر کسی با تمام احساسات خود از مشکلاتی که با همسرش پیدا کرده برای ما بگوید با دید کلنگر، حرفهای او را سطحی و بیارزش تلقی کنیم و با خود فکر کنیم این نگرانیها چه تاثیری بر موجودات دیگر یا بحرانهای زیست محیطی دارد؟ آیا با وجود مشکلات اقتصادی که کل کشور را تحت تاثیر قرار داده، اینکه مردی تولد همسرش را فراموش کرده، اهمیتی دارد یا نه؟ وجه منفی دیگر کلنگری نادیده گرفتن ارتباطات میان اجزاست. وقتی فقط روی یک جز تمرکز کنیم علاوه بر محو شدن اجزای دیگر، میپنداریم که انگار فقط همان جز وجود دارد و هیچ تاثیری بر بخشهای دیگر نخواهد گذاشت. مثلا مشاهده دعوای لفظی زن شوهری در ماشین بغل هنگامی که پشت چراغ قرمز قرار داریم ظاهرا هیچ ربطی به ما ندارد ولی شاید آن مرد همان رئیس بانکی باشد که فردا قرار است نامه تایید درخواست وام ما را صادر کند و این دعوا، روانش را به هم بزند و در نتیجه فردا با سختگیری زیاد درخواستمان را رد کند. کشف چنین ارتباطهایی آسان نیست و حتی نمیتوان قاطعانه گفت که همیشه چنین تاثیرات آشوبناکی وجود خواهند داشت ولی وجود آن را هم نمیتوان براحتی کتمان کرد.
اما نگاه جزئینگر هم خالی از مشکل نیست. وقتی دایره دیدمان از سطح خود و نزدیکانمان بیرون نرود، همه مشکلات کلیتری که از کنار هم قرار گرفتن اجزا بوجود خواهند آمد مانند بحران آب را نادیده میگیریم. مثلا ما در سطح خانواده تلاش میکنیم آذوقه بیشتری برای خود ذخیره کنیم و سهم بیشتری از دیگران داشته باشیم و این گاهی منجر به مصرف یا دور ریز بیشتر ذخایر میشود که در نهایت به کم شدن منابع همه منجر خواهد شد و بالاخره ذخایرمان هممانند دیگران به اتمام خواهد رسید و این به ضرر همه یعنی هم ما و هم بقیه است. ولی درک همین موضوع فقط با نگاه کلان ممکن خواهد بود. مشکل دیگر این طرز نگاه جزءنگر برخورد شخصی با همه مسائل است. مثلا کسی که به تازگی از سر کارش اخراج شده، اگر با دیگر همکارانش ارتباطی نداشته باشد، این موضوع را به خود نسبت میدهد. مثلا رئیس با من خصومت شخصی داشته، دیگران زیرآبم را زدهاند، من توانایی و لیاقت انجام این کار را نداشتم و … ولی اگر کمی از مساله فاصله بگیرد و کلیتر به آن نگاه کند، متوجه خواهد شد که دهها نفر دیگر نیز مانند او اخراج شدهاند و این موضوع مربوط به بحران اقتصادی شرکتش میباشد نه چیزی شخصی.
به هر ترتیب، برای اینکه از آسیبهای هر دو سر طیف کلنگری و جزءنگری در امان باشیم و در عین حال از منافع هر کدام بهره ببریم باید سعی کنیم حد تعادلی را در میانه این طیف برگزینیم و به آسیبهای هر کدام آگاه باشیم. داشتن چنین نگاه توامانی مانند بندبازی است و همواره باید به آن آگاه باشیم تا از لغزیدن به هر سو جلوگیری شود (البته حفظ هر تعادلی مستلزم چنین خود مراقبتی است). داشتن چنین نگاهی کمک میکند در عین توجه به کلیات و نگاه از بالا، به جزئیات هم توجه داشته باشیم. یعنی در برخورد با هر مسالهای کمی از آن فاصله بگیریم و از دور به آن بنگریم تا به درکی از موقعیت آن مساله در سایر سیستمهای در برگیرندهاش، ارتباطش با آن سیستمها، تاثیراتی که بر آنها میگذارد و تاثیراتی که ازشان میپذیرد و اهمیت کلی هرکدام، برسیم. سپس یک قدم به پیش گذاشته و از نزدیک با مساله روبرو میشویم. با دیدی که از نگاه کلنگر بدست آوردیم، خود را با آن موضوع درگیر میکنیم. پیوندی عاطفی برقرار میسازیم و جهانمان را به اندازه دنیای همان مساله محدود میسازیم. درک جدیدی که با این نگاه کسب شده را در کنار درک قبلی قرار میدهیم و به جمع بندی میرسیم و سپس تصمیم میگیریم و اقدام میکنیم. برای درک بهتر این روند ایجاد تعادل، فرض کنیم روستایی با بحران آب روبرو شده و اهالی نمیدانند چه کنند. باران چند سالی است مثل سابق نمیبارد و آب چاهها کم شده و در نتیجه زمینهای کشاورزی در حال خشک شدن هستند. باید هر چه سریعتر برای این مساله چارهای اندیشید. برای یافتن راهحل ابتدا با فاصله گرفتن از مساله آن را از زاویه بالا میبینیم: این روستا اولین جایی نیست که در تاریخ با بحران آب روبرو شده. این اتفاق سالیان سال است که در نقاط مختلف دنیا رخ میدهد. گاهی منجر به نابودی کل اهالی منطقه شده و گاهی آنها را به مهاجرت به مناطق دیگر وادار ساخته. گاهی هم، روستایی برای حل این مشکل راهکارهای دیگری اندیشیده و توانستهاند به سلامت از آن عبور کند. ولی به هر حال کسی الان نمیداند دقیقا چند میلیون نفر در دنیا به خاطر خشکسالی یا قحطی از دنیا رفتهاند. اصلا تا مدتها کسی مطلع نمیشد که مثلا صد کیلومتر آن طرفتر روستایی به کلی نابود شده و شاید فقط چند صد سال است که کمی از یکدیگر با خبر شدیم. ولی همچنان فقط از هم مطلعیم و نهایتا صد سالی است که توان این را داریم که به موقع به کمک همدیگر بیاییم. از نگاه کمی بالاتر میبینیم که در طول عمر زمین همیشه گاهی نقطهای کمتر باران میبارد و نقطهای دیگر بیشتر و همه این اتفاقات جزو طبیعت زمین است و حتی گاهی مطابق الگویی تکرار شونده رخ میدهد و در نتیجه قابل پیش بینی است.
حال برگردیم و کمی مساله را از نزدیک ببینیم، تا متوجه اتفاقات جزئیتر این مساله شویم. مثلا میبینیم این روستا بر خلاف روستاهای مجاور از پوشش گیاهی کمتری برخوردار است و دمای نسبتا بالاتری دارد. یا امسال بر خلاف سالهای گذشته کشاورزان تصمیم گرفتهاند هندوانه بکارند و به همین دلیل چند حلقه چاه جدید حفر شده و بر سر آنها موتور آب گذاشتهاند. میزان دام این روستا هم 1.5 برابر سالهای گذشته شده و در نتیجه مراتع کمتری برای چرا وجود دارد. چون قبل از این با نگاه کلنگر به مساله نگاه کردیم دیگر این اتفاق را به دلایل جزئی ولی نامعقولی چون قهر خدا، نفرین جادوگر، چشم زخم حسود، گناه دختر همسایه یا امتحان الهی نسبت نمیدهیم و به دنبال کشف الگو خواهیم بود. با در نظر گرفتن همه عوامل کشف شده، میتوانیم حدسهایی برای دلایل این خشکسالی بزنیم و با مقایسه نتایج دو دیدگاه کل و جزءنگر، میتوان به راهکارهایی برسیم مثلا، باید چاههای جدید زودتر پر شوند، الگوی کشت تغییر کند، تعداد دامها کمتر شود تا مراتع فرصت تجدید قوا پیدا کنند. جمعیت روستا کنترل شود. در سطح ارتفاعات درخت کاری صورت گیرد تا آب بیشتری جذب خاک شود و … . تنها با یک نگاه توامان و حفظ تعادل میان این دو الگوی جزءنگر و کلنگر، میتوانستیم به راهکار درستی برسید. مثلا اگر فقط کلنگر به مساله نگاه میشد، راهکار مناسب را شاید در مهاجرت و کوچ اجباری به منطقه دیگر میدیدیم چون ظاهرا خشکسالی امری طبیعی است و راه مقابلهای ندارد. اگر هم فقط جزءنگر به مساله نگاه میکردیم شاید به این نتیجه میرسیدیم که باید چاههای بیشتری حفر کنیم تا سهم آب بیشتری داشته باشیم.
روند طی شده در این مثال را میتوان در هر مساله دیگری هم بکار برد. تنها کافیست ذهن باز و پذیرندهای در مواجه با مسائل داشته باشیم و در این مسیر اندیشیدن، بندباز متبحری باشیم!
با اصل حرفی که گفته شده موافقم و به نظرم اگه برای همچین چیزی “روش” هم پیشنهاد کنی خوبه. من فکر میکنم همه ما این توانایی رو نداریم که با دونستن یه چیز درست اون رو پیادهسازی هم کنیم. منظورم از روش اینه که مثلا برای اینکه با نگاه کلنگر به مسائل توجه کنیم، لازمه ده تا سوال از خودمون در موردش بپرسیم و این ده سوال به صورت نمونه پیشنهاد بشه.
تمام سعیم این بود با مثال های زیاد و متنوع موضوع رو ملموس و عملی کنیم. ولی اینکه روش عملیاتیتری رو بخوام بگم شاید واقعا نشه چون مورد به مورد و در هر موقعیت، متفاوته و بعید میدونم فرمول قدم به قدمی وجود داشته باشه یا لااقل من بلد نیستم. اگه روزی یاد گرفتم حتما خواهم گفت.
ممنون از بازخوردت.