انسان به مثابه یک گونه

از دیرباز تاکنون و تقریبا در همه اندیشه‌ها و مذاهب، انسان به نحوی اشرف مخلوقات یا تافته‌ای جدا بافته از سایر ارکان جهان شناخته می‌شده است. حتی کسانی که به خلقت انسان نیز باور ندارند به طریقی حتی ناخودآگاه ایمان دارند که حیات یک انسان متمایز و برتر از سایر گونه‌های زیستی است. چنین نگاهی به جهان، تاثیرات فراوانی به جای گذاشته، از جمله اولویت دادن به حفظ جان یک انسان، نابودی و آزار گونه‌های دیگر برای رفع نیازهای انسان یا بالعکس، تلاش برای حفظ بقا و حیات آنها برای حفظ بقای خودمان، اسارت و به خدمت گرفتن هر گونه‌ی دیگری برای رفاه انسان و انتظار و توقع بیش از حد از خودمان برای متمایز رفتار کردن از سایر جانداران.
ما انسان‌ها فکر می‌کنم از همه باهوش‌تر و همه‌چیزدان‌تریم و صلاح کل جهان و اکوسیستم را بهتر از سایرین تشخیص می‌دهیم. پس با بخش پری‌فرونتال مغز خود – که بیشتر از سایر جانداران داریم و به واسطه همان، توهم برتر بودن پیدا کرده‌ایم – به هر طریقی شروع به برنامه‌ریزی و قانون گذاری می‌کنیم تا در وهله اول گونه خود و بعد کل زمین و کائنات را نجات دهیم که البته هدف از دومی هم همان حفظ خود در بلندمدت است.
ولی در دل همه این برنامه‌ریزی و قانون‌گذاری‌ها دو چیز پنهان است. اولی خودخواهی‌مان و دومی، اطمینان زیاد از خود و عقل و دانشمان. خودخواهی شاید قابل فهم و توجیه‌پذیر باشد چون به هر حال همه گونه‌ها به بقای خود و خویشانشان می‌اندیشند و از این نظر رفتار انسان نیز طبیعی است. ولی این از خود مطمئن بودن که از خود برتری‌مان می‌آید هیچ بنیان منطقی و عقلی ندارد. بخش‌هایی از مغزمان که متکامل‌تر شده فقط برای حفظ گونه خودمان بوده و در راستای رفع نیازهای ماست. یعنی همان طور که پاهای یوزپلنگ در راستای سریع‌تر دویدنش یا چشم‌های عقاب برای تیزبین‌تر شدنش و رنگ طوطی برای زیباتر شدنش به تکامل رسیده، مغز انسان هم برای اجتماعی‌تر شدنش رشد و تکامل یافته تا از طریق اجتماع پذیری، گونه خود را حفظ کند. با این حال، هیچ تضمینی نیست که مهارت تفکر انتزاعی کسب شده، و قدرت برنامه ریزی بلندمدتی که کسب کرده، به او این امکان را بدهد که در مورد سایر گونه‌ها و رفتارشان هم تصمیم درست بگیرد و قضاوت دقیق داشته باشد. از طرفی این مغز تکامل یافته شاید انسان را نسبت به گونه‌هایی با مغز کوچک‌تر و فاقد بخش‌های متاخر، باهوش‌تر سازد ولی این به معنی باهوش‌ترین و عاقل‌ترین بودن نیست و نباید نتیجه بگیریم که هر آنچه ما با مغز فعلی‌مان بدان می‌رسیم، درست‌ترین و مطمئن‌ترین تفکر ممکن است که باید برای همه تجویز شود. مثلا همان طور که زمانی نمی‌فهمیدیم با شکار بی‌رویه و قطع درختان، در حال انقراض گونه‌های دیگر هستیم و با نابودی آنها در واقع کل حیات کره زمین از جمله خودمان را داریم نابود می‌کنیم و تنها چند دهه است که به این فکر افتاده‌ایم که این کارها مضر است و باید جلوی آنها گرفته شود، پس هیچ اطمینانی نباید داشته باشیم که روزی نخواهد رسید که بفهمیم کاشت درخت، تلاش برای حفظ گونه‌های در معرض خطر، احیای رودخانه و جلوگیری از خشکسالی مناطق هم ممکن است به حیات زمین آسیب بزند و یا حتی ممکن است روزی بفهمیم که تولید پلاستیک نه تنها هیچ آسیبی به طبیعت نمی‌رسانده که مفید هم بوده.
اطمینان بیش از حد به درست و غلط بودن موارد این چنینی، اطمینان افراطی به انسان و دانش و مغز محدود اوست. گویی هنوز این باور واهی از سر ما نرفته که ما بهترین و باهوش‌ترین و قوی‌ترین گونه این کره خاکی هستیم. باید قبل از هر چیز یک بار دیگر جایگاه خودمان را در این جهان بازنگری کنیم و حد و حدودمان را بشناسیم تا بدانیم در کجای این چرخه پیچیده اکوسیستم قرار داریم. تا بفهمیم که همچنان مانند سایر گونه‌ها بسیار آسیب پذیر هستیم و لحظه‌ای با انقراض فاصله نداریم. انقراضی که می‌تواند حتی با یک ویروس میکروسکوپی اتفاق بیافتد. اگر به درک درستی از این جایگاه برسیم آن وقت درک می‌کنیم که کل اکوسیستم کره زمین هنوز آنقدر پیچیده هست که به این سادگی نتوانیم آن را تخمین بزنیم و با مغز محدودمان برایش برنامه بریزیم و آن را تحت کنترل خود درآوریم. پس شاید بهتر باشد آنقدرها به خود سخت نگیریم و مثل باقی گونه‌ها زندگی حیوانی یا نباتی‌مان را ادامه دهیم و در نهایت فقط به فکر حفظ خود و خویشانمان باشیم و طبیعت و جنبندگان دیگرش را به حال خودشان رها کنیم.

Amir Hojati بودنی در مسیر شدن
وبسایت http://amirhojati.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برگشت به بالا