همچون قطره‌ در رود

آیا شما هم نگران اتفاقات پیرامون خود هستید؟ دائم قیمت دلار و سکه را رصد می‌کنید؟ اخبار جنگ و شورش و قتل و خونریزی نگرانتان می‌کند؟ از بلایای طبیعی و بیماری می‌ترسید؟ نگران پیری و تنهایی خود هستید؟ می‌ترسید فقیر، ورشکسته، مطرود یا بیمار شوید؟ آیا در برابر همه این نگرانی‌ها و ترس‌ها، یک لحظه فکر کرده‌اید که اصلا چرا اهمیت دارد که چه اتفاقی برای ما بیافتد؟ موفقیت، شکست، مرگ، درد، عشق، مریضی، سلامت، وصال، فراغ و … اهمیت خود را برای ما از کجا می‌گیرند؟ چطور می‌شود که این اتفاقات برای همه به یک اندازه اهمیت ندارد؟ مثلا طبیعتا برای هرکس مرگ و زندگی خودش خیلی بیشتر از مرگ دیگران اهمیت دارد. یا وقوع سیل در یک منطقه برای همه مردم دنیا به یک اندازه قابل توجه نیست. گاهی شکست یکی موفقیت دیگری است یا مرگ کسی به دیگری حیات می بخشد. پس به نظر می‌رسد اهمیت هیچ کدام اینها، ذاتی نیست و همه فقط در همان بستر وقوعشان، معنی دارند و مهم هستند. همه بستگی به این دارند که از کدام دریچه به زندگی نگاه می‌کنیم.
اگر فقط از دریچه یک انسان به صورت عام به جهان بنگریم چیزهایی چون آلودگی محیط زیست، گرم شدن زمین، انقراض حیات وحش، نابودی جنگل‌ها و مسائلی از این دست مهم هستند. اگر از دریچه یک ایرانی، بخواهیم ببینیم، آن وقت به تورم، استبداد، فقر یا مسائلی از این دست خواهیم پرداخت که برای یک غیر فارسی زبان خارج از این مرز، شاید کمترین اهمیت را داشته باشد و برای او هم فقط چالش‌های کشور خودش مهم باشد. اگر از منظر یک تهرانی بخواهیم مسائل انسانی را بنگریم، به چالش‌هایی چون ترافیک، آلودگی هوا و اختلاف طبقاتی برمی‌خوریم که باز هم فقط برای ساکنین این شهر معنا دارد. اگر از این محدودتر شویم و به ساختمان یا مجتمع مسکونی خودمان نگاه بیندازیم موضوعات مورد اهمیت ، تمیزی راه پله، خرابی سیستم گرمایش یا صدای بالای موسیقی همسایه خواهند بود. حال اگر وارد دنیای مثلا یک کارمند شویم به چالش‌هایی چون بیمه، حق عائله‌مندی، اضافه حقوق، مرخصی و چیزهایی از این دست برمی‌خوریم، یا در دنیای یک معلم مسائل دیگری چون یک شاگرد شرور یا شکایت اولیای سمج هم اضافه خواهد شد. از سوی دیگر برخی به واسطه تعلق به دین و مذهب یا جمعیت خاص به مسائل به خصوصی اهمیت می‌دهند مثلا برای یک مسلمان شیعه توجه به حلال بودن غذایی که می‌خورد یا عدم تماس با جسم نجس چالشی اساسی است یا یک لیبرتارین به آزادی اهمیت بسیار بالایی می‌دهد و تمام تلاشش معطوف به آن است.
می‌بینیم که هرکسی بسته به شهر و کشور و محله، یا صنف و شغل یا فرقه، مسلک و گروهی که در آن عضویت دارد، دغدغه‌ها و چالش‌هایی را تجربه می‌کند که برایش در اولویت بالاتری نسبت به سایر دغدغه‌ها قرار می‌گیرند. پس در نهایت هرکس فقط از دریچه شخص خودش به جهان می‌نگرد. حال سوال اینجاست که چرا هر کداممان اینقدر به خود و چالش‌ها و مسائلمان اهمیت می‌دهیم؟ چرا ما این قدر مهم شده‌ایم؟ این اهمیت از کجاست؟ شاید این سوال به نظر برخی پیش پا افتاده باشد و بدیهی. به خصوص اگر به دیدگاه مذهبی اشرف مخلوق بودن انسان اعتقاد داشته باشند. ولی حتی با این پیش فرض، آنچه باعث می‌شود انسان خودش را اینقدر با اهمیت ببیند، آگاهی اوست نسبت به خودش. طبیعی است که اگر خود را نشناسیم اهمیتی هم برای خودمان قائل نخواهیم بود. مثالی از ناخودآگاهی، کسانی است که رفتارهای خود تخریب‌گر انجام می‌دهند مانند معتادان کارتن خواب که معمولا از عزت نفس و خودآگاهی پایینی برخوردارند و آن چنان ارزشی برای خود، دغدغه‌ها و آرزوهایشان قائل نیستند.
اما گونه دیگری از ناخودآگاهی وجود دارد که لزوما به خود تخریب‌گری منجر نمی‌شود. در این ناخودآگاهی شخص در کلی عظیم مستغرق می‌شود و دیگر مرزی میان خود و دیگران نمی‌بیند. فرد دیگر هویت مستقلی برای خودش نمی‌بیند که بخواهد برای آن اهمیتی قائل شود. و دغدغه‌هایش همه بسته به محیط در برگیرنده‌اش دارد. این محیط می‌تواند یک گروه مذهبی، حزبی سیاسی، یک ملیت یا نژاد، قبیله، فرقه، اتحادیه، شرکت یا هرچیز از این دست باشد. این که این ناخودآگاهی به تعالی و رشد یا نزول و تخریب فرد منجر شود بستگی به همان محیطی دارد که فرد در آن غرق شده.

به نظر می‌رسد هر چقدر این محیط بزرگتر باشد دغدغه‌ها و اولویت‌هایش نیز بزرگتر خواهد بود و به طبع، متعالی‌تر، چون منافع تعداد افراد بیشتری را لحاظ خواهد کرد. مثلا دغدغه‌های یک قبیله برای کسب زمین بیشتر، می‌تواند آن را به جنگ با قبیله دیگری بکشاند. یا یک کشور ممکن است برای کسب منافع ملی بیشتر، به آلوده کردن منابع طبیعی همگانی دست بزند و یا اهالی کره زمین، برای بهبود جهان خود، ممکن است حاضر به تصرف یا نابودی کره‌ای دیگر شوند. ولی اگر محیطی که قرار است خود را غرق در آن کنیم، کل کائنات باشد، دیگر نه در پی تصرف خواهیم بود و نه در نزاع با دیگری. می‌توانیم در صلح و آرامش، خود را و جهان‌های محدود اطراف خود را به فراموشی بسپاریم.
پس رمز آرامش و خاطر آسوده، حل شدن در کل جریان هستی و نبود یک من مستقل است تا بتوانیم جهان را از نگاه کلی‌ترین شکل آن بنگریم و دیگر هیچ تمایزی بین خود و سایر اجزایش قائل نباشیم. همچون قطره‌ای از یک رودخانه که به دریا می‌‎ریزد.

Amir Hojati بودنی در مسیر شدن
وبسایت http://amirhojati.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برگشت به بالا