حتما شما هم یک ساعت، یک روز، یک ماه یا حتی یک سال خود را به بطالت گذرانده اید. ممکن است از این تجربه احساسات متفاوتی داشته باشید. اما این احساسات هر چه باشد طبیعی است. و اساسا بی هدف کاری را در زندگی انجام دادن طبیعی است و کسی نمی تواند ادعا کند تا بحال در زندگی این تجربه را نداشته که کاری را صرفا به خاطر اینکه آن لحظه برایش لذت بخش بوده، انجام داده است. کاری که احتمالا عواقب خوبی نداشته اما در آن لحظه حس خوبی میداده. این که این اتفاقات چند بار تجربه شده نیز اصلا مهم نیست. اما آنچه اهمیت دارد قرار گرفتن این رفتارها به عنوان قالب کلی زندگی است. بطور کلی مهم نیست حتما تمام لحظات زندگی با هدف سپری شود، مهم این است که برآیند همه این لحظات هدفمند و مفید باشند یعنی در مجموع وقتی در آخر به کلیت زندگی خود نگاه میکنیم آن را هدفمند و در مسیر مشخص در راستای چشم اندازی خاص ببینیم. مثلا ممکن است فردی که هدفش را کسب پول بیشتر قرار داده زمانهای زیادی از عمر خود را صرف تفریح و خرج کردن پول کند اما همین که در پایان راه خود را در راستای هدف خود ببینید و به بخشی از آن هم رسیده باشد کافیست تا او را فردی هدفمند بدانیم. اما این مهم است که همیشه به هدفمان آگاه باشیم و هر لحظه از خود بپرسیم که به کجا میخواهیم برویم و آیا کاری که الان می کنیم در راستای هدفمان هست یا نه و حتی اگه جوابمان منفی است با خود صادق باشیم و صادقانه این را بپذیریم که حق داریم گاهی از آرمان خود تخطی کنیم.
اما سوالی که مطرح است این است که صرف هدف داشتن، خوب است یا مهم است که چه هدفی خواهیم داشت؟ و اگر بله چه معیاری برای تشخیص اهداف خوب از بد وجود دارد؟
شاید بتوان گفت داشتن هر هدفی از بی هدفی و سردرگمی بهتر است. در حرکت هدفمند می دانیم که در کدام مسیر قرار داریم و حرکات بعد را می توان پیش بینی کرد اما از فرد بی هدف هر حرکتی ممکن است سر بزند و به هر سمت و سویی کشیده شود که شاید در نهایت، برآیند همه این حرکتها، هیچ جابجایی و تغییری را حاصل نکند.
با این حال، قطعا بین اهداف نیز ارزشگذاری وجود دارد و برخی اهداف، مفید و سودمند و برخی مضر و آسیب رسان هستند. معیاری که میتوان برای سودمندی در نظر گرفت نفع عمومی جامعه است. یعنی هدفی سودمندتر است که به موجودات ذی شعور بیشتری، اعم از انسان، حیوان و گیاه کمک کند که هدفمند زندگی کنند یا لااقل در صورت عدم این امکان، لحظات شاد و راحتی را بگذرانند. این عدم امکان میتواند به دلیل محدودیتهای فیزیکی، جسمی، عقلی، روانی و … باشد که گاهی ذاتی و گاهی اکتسابی هستند. مثلا برای یک گیاه نمی توان اهداف عجیب و متفاوتی غیر از آنچه برای آن مقدر شده در نظر گرفت و این تنها در مورد گیاهان و جانوران نیست و گاهی از برخی از انسانها نیز نمیتوان انتظار زندگی هدفمند داشت. مثلا فرد کم توان ذهنی که از بهره هوشی پایینی برخوردار است شاید حتی توان درک خود و دنیای اطرافش را هم نداشته باشد و داشتن اهداف والا توقع زیادی از اوست. یا فردی که از کودکی تا بزرگسال تحت انواع فشارهای جسمی و روانی قرار داشته و هیچ مهارتی در او شکل نگرفته، چگونه میتواند برای جامعه کار مفیدی انجام دهد بدون آنکه قبل از آن از پس بحرانهای خود برآمده باشد. پس نیاز است تا به او کمک شود مشکلات فردی و ارتباطی خود را حل کند تا توانی برای اهداف والاتر بدست آورد. پس باید سعی کرد برای همه آزادیی در همه جهت فراهم شود تا عنان اختیار زندگی هرکس به دست خودش بیافتد.
اما در این مسیر هیچ کس نمی داند که کدام کار در بلندمدت به نفع فرد یا افراد دیگر است و آیا این قدرت را به آنها خواهد بخشید؟ در واقع کسی نمی تواند در زمان حال همه عواقب هر تصمیمی را مشخص کند و دقیقا بگوید که چه کسی به کجا خواهد رسید. در رابطه با این موضوع تا هر کجا که بخواهیم میتوانیم وسواس به خرج دهیم اما موشکافی بیش از حد در این باره بیهوده است. چون تنها چیزی که از آن آگاهیم و در توان داریم کاری است که در لحظه حال انجام خواهیم داد. این که آن کار آیا با قدرت تشخیصی که در آن لحظه داریم درست است یا نه و به نفع خود، فرد مقابل و جامعه است یا به ضرر آن. شاید عبارت “الاعمال و بالنیات” نیز مفهومی مشابه را بیان میکند یعنی آنچه معیار درست و غلط یک عمل است نیتی است که در پس آن قرار گرفته و البته از نیت اصیل و واقعی هر کاری، فقط کننده آن آگاه است. در پس یک نیت عالی و والا خطاها و لغزشها قابل اغماض خواهد بود.
برای انجام کاری بیعیب و نقص و کامل توان ما محدود است. چون هر نتیجهای که حاصل میشود برآیند چندین عامل است که تنها چند مورد محدود آن قابل کنترل و پیش بینی است. مثلا برای آنکه کودکی در مسیری درست رشد کند و به اصطلاح عاقبت به خیر شود سه عامل کلی خانواده، جامعه و دوستان اثرگذارند که هر کدام به عوامل جزئیتری چون مدرسه، محله، رسانه و … قابل تقسیم بندی هستند و هریک دنیایی هستند با دامنه وسیعی از اطلاعات و ارتباطات و ضریب نفوذ. البته همه اینها سوای ویژگیهای ذاتی و درونی خود فرد است که در ژنها نهفته هستند. در نهایت برآیند همه اینها چیزی خواهد شد به نام انسان بالغ. حال برای اینکه مثلا بتوان کودکی را از شرایط دشوار و آسیب رسان خارج کرد و شرایط مناسب را برایش فراهم کرد شاید فقط بتوان بخش کوچکی از این عوامل را تغییر داد و در نتیجه با ثابت ماندن سایر عوامل، نمیتوان مطمئن بود که او به وضعیت مطلوب خواهد رسید. پس باید آنچه که در توان و کنترل داریم را به وضعیتی که فکر میکنیم مطلوب است برسانیم. البته این به معنای انکار آموزش، مطالعه و کسب راهنمایی از دیگران برای بالا بردن درک درست از وضعیت مطلوب و دید باز و صحیح، نیست و همواره باید با نگاهی پرسشگر و انتقادی به دنبال محک ارزشها و اهداف فعلی و جایگزینی آن با مدلهای بهتر بود تا در جزم اندیشی گرفتار نشویم اما نباید هم تا رسیدن به یک هدف ناب و ایدهآل در حرکت و عمل تعلل کرد و قطعا بازنگری در ارزشها در طی مسیر است که رخ خواهد داد.