دموکراسی، یگانه راه سعادت نیست.

در میان همه نظام های حکومتی آنچه بیشتر از همه در جهان پذیرفته شده است دموکراسی است و در حال حاضر مترقی ترین شیوه حکومت شناخته می شود و کسی هم نمی تواند این مساله را کتمان کند اما اشتباه اینجاست که بپذیریم که این شیوه اداره حکومت بهترین شیوه ممکن در جهان است و یگانه راه دستیابی به سعادت و رفاه یک جامعه همین است و بس. این تفکری است که به شدت جا افتاده و در حال تبلیغ است و نتیجه ای هم که در بردارد در جا زدن سیاسی است که باعث شده کسی به فکر تغییر دیدگاه و بهتر کردن اوضاع نباشد. علت آن نیز شاید عمر کوتاه دموکراسی در اکثر جوامع نسبت به شیوه های حکومتی دیگر است که در نتیجه آن اشکالات و ضعف های آن هنوز دیده نشده و به مرحله نقد نرسیده است. اما هیچ کدام از این ها دلیل آن نمی شود که ما کاستی های این نظام را نبینیم و سعی در اصلاح آن یا ارائه طرح جایگزین نداشته باشیم. البته که متفکران زیادی این موارد را شناسایی کرده اند و طرح های اجرا شده و نشده زیادی نیز در کنار دموکراسی مطرح شده. اما آنچه در اینجا به آن پرداخته خواهد شد نقد نگاه کلان سیاسی به همه جوانب و مشکلات بشری است.
اصولا در جهان امروز این مساله شاید کاملا پذیرفته شده است که برای حل مشکلات باید کلان اندیشید و کلان عمل کرد و اصلاحات و تغییرات را از بالا به پایین اعمال کرد یعنی از کلان ترین سطح جامعه که حاکمیت آن جامعه باشد باید دستورات صادر شود و تغییرات صورت گیرد. دموکراسی نیز با زیربنا قرار دادن این اصل در راستای بهبود این تصمیمات و دخیل کردن همه مردم در جهت دهی به جامعه، بالاترین طبقه را به پایین ترین طبقه وصل کرده و انتخاب این افراد تاثیرگذار را به ضعیف ترین و کم اثرترین طبقه یعنی توده مردم واگذار کرده است و بدین ترتیب حلقه قدرتی تشکیل داده که به نحوی همه را در تصمیم گیری و قدرت اداره، دخیل کرده باشد.
از همین ابتدای کار پیداست که ایجاد چنین دوری در قدرت چه مشکلاتی را می تواند به وجود آورد که بارزترین این آسیب، پوپولیسم است. این آسیب ها از جایی به وجود می آید که آن اصل ابتدایی پذیرفته می شود. یعنی این اصل که جامعه نیاز به حاکمیت و قدرت مرکزی دارد و این حکومت است که توان تغییرات عظیم و اداره جامعه را دارد و لاغیر. شاید این اصل تا حدی درست باشد چون تا پیش از این غیر از چنین حالتی را در جامعه ای ندیده ایم و غیر از این را نمی توانیم تصور کنیم. اما این به این معنی نیست که غیر از این نمی تواند وجود داشته باشد. اصولا در حال حاضر که در تمام جوامع قدرت اصلی در دستان حاکمیت است طبعا اجازه گونه ای دیگر اندیشیدن نیز به کسی داده نمی شود و هرکسی هم که به قدرت برسد ترجیح می دهد همچنان همه فکر کنند که برای اعمال مطالباتشان باید از طریق حاکمیت اقدام کنند و تمام تلاششان در راستای این باشد که حکومت را به هر شکلی اعم از رای گیری و همه پرسی، تظاهرات، اتحادیه و سندیکا، مجاب کنند درخواستشان را بپذیرد و به شکل قانون و بخشنامه به همه زیرمجموعه های خود ابلاغ کند تا تغییر مورد نظر صورت گیرد. این متعالی ترین شیوه ایست که تاکنون در همه جای جهان اجرا شده.
اما بیاییم لحظه ای فقط تصور کنیم که نخواهیم به این شکل ادامه دهیم و اداره جامعه مستقل از این اصل باشد. حال ببینیم چه خواهد شد. اگر در جامعه ای همه اعضای آن نپذیرند که باید قدرت متمرکز و حاکمیت یکپارچه وجود داشته باشد، طبعا کسی هم نمی تواند این ادعا را بکند که حاکم آن جامعه است چون کسی از دستوراتش اطاعت نمی کند. حال چه آن فرد این ادعا را براساس قدرت اسلحه داشته باشد، چه نژاد و اصالت برتر و چه محبوبیت و آرای مردم. کسی اصولا اعتقادی به لزوم حضور چنین فردی ندارد و نیازی برای پیروی از قوانینش احساس نمی کند. حال با این وضع قطعا کمبودهایی احساس می شود و نیازهایی که به واسطه آنها حکومت ها بوجود آمده بودند بی پاسخ می مانند. پس باید برای آنها راه حلی اندیشید. اصلی ترین مشکل، بی نظمیی است که به واسطه نبود قانون و عدم التزام به آن بوجود می آید. از آنجایی که قوانین در زمینه های مختلف وجود دارد و هر قانون به ضرورتی خاص به وجود آمده، می توان این مشکل را از جنبه های مختلف بحث کرد.
اگر برای ساختار بخشیدن به جامعه فرضی فعلی، از پایین به بالا نگاه شود متوجه می شویم که افراد هر یک در گروه های کوچک خود به دلایل مختلف گرد هم آمدند، این گروه ها و نهادها به ترتیب خانواده، گروه همکاران و هم صنف ها، گروه همه محله ای ها یا همسایه ها، مراکز، سازمان، ادارات، وزارتخانه ها و در نهایت نهاد مرکزی قدرت است که البته بسته به جوامع مختلف تفاوت هایی دارند. هریک از این گروه ها به دلیل خاصی گرد هم آمدند و خود بهتر از هر کسی به اهداف و برنامه های خود اشراف دارند و بر اساس آنها قوانین لازم خود را وضع می کنند و مسئول و ضمانت اجرایی نیز برایش تعیین می کنند. مثلا مسافر کش های یک منطقه را تصور کنیم که برای امرار معاش و برطرف کردن نیاز به حمل و نقل دیگران گرد هم جمع شدند و هدف خود را جابجایی مسافران در آن منطقه به بهترین نحو و کسب درآمد از این راه قرار می دهند و در راستای آن قوانینی وضع می کنند مانند نرخ کرایه، شرط ورود یا خروج راننده ای به یا از این جمع، نحوه برخورد با مشتری، چگونگی تقسیم درآمد و … . و برای نظارت بر این قوانین مسئولینی انتخاب می کنند و برای ضمانت اجرایی آن قوانین، اهرم های فشاری در نظر میگیرند مانند جریمه، اخراج، پاداش و … و همچنین مرجعی را نیز برای حل اختلافات خود در نظر میگیرند. شاید آنچه در اینجا دیده می شود نمونه بسیار کوچکی از جامعه است که بر اساس نظام دموکراسی ساختار بندی شده است. شاید این گونه باشد اما آنچه مهم است کوچک بودن چنین جامعه ایست. اصولا واحدهای حکومتی به جای شهر، ایالت یا کشور به گروه ها و صنف ها تبدیل شده. آنچه هنوز مبهم باقی مانده ارتباط این گروه هاست. طبعا این گروه ها برای تعامل با یکدیگر نیاز به نظام مشابهی دارند که میتوان آن را نیز به همان شکل ساختار بندی کرد با این تفاوت که در اینجا واحدها به جای افراد (مانند راننده ها در آن مثال)، نماینده گروه ها هستند. (مشابه آنچه در مجامع کشوری می بینیم مثلا کشورهای عضو اپک، سازمان ملل و … . ) و این ساختار سلسله مراتبی می تواند تا جای لازم ادامه پیدا کند. آنچه در این نظام نسبت به دموکراسی فرق کرده، چینش پایین به بالاست. در اینجا ضرورت نظام بالادستی زمانی بوجود می آید که نظام های پایین تر آن را لازم ببینند. هر کس به طور مستقیم فقط با نظام های که لازم دارد در ارتباط است. نظام ها نیز فقط زمانی بوجود می آیند که نیاز به آن احساس شود. مثلا اگر کسانی که گربه در خانه نگه می دارند احساس کنند که برای رقع نیازهای مرتبط با آن، مثلا تامین غذا و امنیت گربه های خود نیاز به قوانین و حمایت از دیگران دارند، دور هم جمع شده و گروهی را با همین هدف تشکیل می دهند و با وضع قوانینی حمایت های لازم را از یکدیگر می کنند. اگر نیاز داشتند که هم محله ای هایشان نیز به حقوق آنها احترام بگذارند و از ایشان حمایت کنند، این گروه در تعامل با گروه هم محله ای ها، نظام بالادست تشکیل داده و قوانین جدید وضع خواهد کرد. حال اگر کسی نخواهد در این گروه حاضر شود و به قوانین آن عمل کند، قطعا از یکسری مزایا و امتیازاتی که گروه به آن منظور تشکیل شده محروم خواهد شد و این جریمه طبیعی این عمل خواهد بود.
در این جامعه متصور، هرکس ممکن است در ده ها گروه و صنف عضو باشد و مجبور به شرکت در جلسات و رای گیری های آنها باشد که طبعا زمان بیشتری را نسبت به جوامع دموکرات فعلی، از او می گیرد که شاید به ظاهر ضعف به نظر بیاید اما در واقع نشان دهنده مشارکت بالای افراد در اجتماع است. مشارکتی که اثربخش و تاثیر گذار است.
شاید به نظر برسد که چنین نظامی چیز تازه نیست و در جوامع دموکراتیک نیز اتحادیه ها، اصناف، شوراهای محله و ان جی او ها وجود دارند اما تفاوت اساسی در تعریف است چون چنین نظامی از پایین چیده می شود یعنی تا زمانی که ضرورتی برای وجود نظامی وجود نداشته باشد تشکیل نمی شود حتی اگر این نظام در بالاترین سطح یعنی حاکمیت مرکزی باشد. در نتیجه چنین چینشی، هیچ گاه نظام های بالادستی با قوانین خود دست و پای نظام های پایین تر را نمی بندند و در صورت مشکل ساز بودن آن، نظام های زیرمجموع براحتی می توانند آن را اصلاح یا حتی منحل کنند.
در چنین نظامی هیچ مرکز و مسئولی قدرت بیشتری ندارد و هر کس در حوزه های مربوط به خود قدرت عمل دارد و در حوزه های دیگر تابع نظام مرتبط با آن است.
در مورد چنین نظامی بحث های فراوانی می توان مطرح کرد و بخش های مختلف آن را می توان تبیین و تحلیل کرد که در این مقال نمی گنجد. اما آنچه در پایان لازم است اشاره شود این است که چنین نظامی را چطور می توان بنا نهاد؟ آیا عملی است یا فقط آرمانشهری است که در تئوری ها وجود دارد؟
از آنجایی که اساس تشکیل این نظام و نحوه ساختنش از پایین به بالاست، پس باید پایه های آن را در خرده نظام ها گذاشت. با تقویت ان جی اوها و نهادهای محلی و صنفی. اما مسیر دیگر تشکیل چنین نظامی تضعیف نظام های بالادستی است. نظام هایی که طبعا به دلیل تضعیف قدرتشان با چنین ساختارهایی مخالفت خواهند کرد. اما این تضعیف به هیچ وجه با انقلاب و شورش و اعتراض های شدید عملی نخواهد شد. بهترین راه آن بی اعتنایی است. باید از بازی دموکراسی خارج شد. زمین را به آنها واگذار کرد و در زمین دیگری بازی جدیدی راه انداخت. در این باره نیز در جای دیگر مفصلا توضیح داده خواهد شد.

Amir Hojati بودنی در مسیر شدن
وبسایت http://amirhojati.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برگشت به بالا