نامه‌ای که هرگز خوانده نشد

سلام عزیزم. نمی‌دانم کی این نامه به دستت خواهد رسید ولی مطمئنم وقتی این نامه را می‌خوانی، من در این دنیا نیستم و شاید خبر مرگم خیلی پیش‌تر به تو رسیده باشد. شاید هم اصلا این نامه هیچ وقت به دستت نرسد. هر چند ترجیح می‌دهم امیدوارانه مطمئن باشم که همه آنچه اینجا می‌نویسم به گوش همگان خواهد رسید. چون در وضعیتی که اکنون هستم، فقط همین یک امید، نجات‌بخشم خواهد بود. عزیزم توصیف شرایطی که اکنون در آن قرار دارم، برایم از تحمل خود این وضعیت سخت‌تر است چون دوست ندارم خاطرت را با شنیدن این گفته‌ها، مکدر کنم ولی از طرفی هم نمی‌تواند ساکت بنشینم و بگذارم جنایاتی که در حق من و احتمالا سایر هم صنفی‌هایم می‌شود، فراموش شوند. زجری که من در این چند روز تحمل کردم خارج از توان و ظرفیتم بوده. هر چند می‌دانم تو هم بخاطر بی‌خبری از من بسیار رنج کشیده‌ای. کاش می‌توانستم با شنیدن دردهایت، کمی تسکینت دهم ولی افسوس که نمی‌شود چون مطمئنم از اینجا زنده بیرون نخواهم آمد. خودشان بارها گفته‌اند. اگر تا الان هم مرا نکشتند، برای این است که بیشتر شکنجه‌ام کنند. اگر دلیل این کارشان را می‌پرسی به تو می‌گویم که من هم نمی‌دانم. چنین بغض و کینه‌ای توسط انسانی نسبت به انسانی دیگر را، نمی‌توانم تصور کنم. من در تمام سال‌های عمر جز نوشتن کاری نکرده‌ام. نمی‌دانم چطور نوشته‌هایم توانسته کسی را آنقدر آزار دهد که مستحق چنین شکنجه‌ای باشم؟ اگر کسی تمام عزیزانم را هم به فجیع‌‌ترین شکل ممکن کشته بود باز هم نمی‌توانستم این کارهایی را که با من کردند در حقش بکنم. شاید می‌پرسی چه کاری؟ از من نخواه توصیف کنم که مطمئنا توان خواندنش را هم نخواهی داشت. اگر جنازه‌ام را بیابند حتما از روی آثار به جای مانده متوجه خواهید شد. ولی شکنجه‌ای که به جسمم وارد کرده‌اند، به اندازه یک صدم آنچه به روحم آمده نیست. نمی‌دانم چطور می‌توانم هنوز تو را دوست داشته باشم وقتی رکیک‌ترین حرف‌هایی را که به تو نسبت می‌دادند، می‌شنیدم و کاری نمی‌توانستم بکنم. بله من تو را دوست ندارم وگرنه باید خرخره کسی که به تو توهین می‌کرد را می‌جویدم ولی چنین نکردم. خندیدم و خم به ابرو نیاوردم چون طاقت درد را دیگر نداشتم. چون شکسته‌ام و دیگر توان راست کردن قامتم را هم ندارم. راستی از مادرم هم عذر بخواه. دلم می‌خواست نامه‌ای برای او هم بنویسم ولی خجالت کشیدم. اگر یک در هزار، زنده هم بماند جرئت ندارم به چهره‌اش نگاه کنم. من پسر ناخلفی بودم که حرمت شیرش را هم نگه نداشتم. درست است که شرایط سختی بود اما نباید آن حرف را راجع به او، می‌زدم. نه … نه نزدم. مطمئنم این‌ها از زبان من خارج نشده. امکان ندارد من این چنین حرمت مادرم را شکسته باشم. حرمت؟ واژه غریبی برای من شده چون برای منی که حتی جلوی مردان هم لباسم را عوض نمی‌کردم، لخت شدن و انجام آن اعمال شنیع، دیگر حرمتی باقی نگذاشته. نه نمی‌گویم. اصلا نمی‌خواهم بگویم چه بر سرم آمده. ای کاش تو هم هیچ وقت نفهمی. دوست ندارم بعد از مرگم، چنین تصویری از من در ذهنت باقی بماند. ای کاش جنازه‌ام را هم هیچ گاه نبینی.

راستی شاید برایت جالب باشد که بدانی در اینجا چطور توانستم نامه‌ای بنویسم. برای خودم هم عجیب بود. شبیه یک معجزه. چون جایی که الان هستم تقریبا هیچ وسیله‌ای ندارد و یافتن یک مداد و کاغذ عین معجزه است. جایی که ابتدا در آنجا بودم کاملا شبیه زندان بود. البته که من جز اتاق انفرادی و اتاق بازجویی جای دیگری را نمی‌دیدم اما همان‌ها هم دقیقا شبیه آنچه در فیلم‌ها می‌بینیم تنگ و تاریک و کثیف بود. نفهمیدم چرا و چطور، تصمیم گرفتند من را به اینجا بیاورند که شبیه زیرزمین یک خانه است. البته یک زیرزمین خالی که انگار همه وسایلش را به تازگی به جای دیگری منتقل کرده‌اند و فقط وسایل سنگین و بد باری مثل میز و تخته را باقی گذاشتند. در کشوی یکی از این میزها، همین چند برگه کاغذ و یک مداد بود. اولش فکر کردم شاید کسی عمدا آنها را آنجا گذاشته و احتمالا با دوربین مراقبم هستند که دست به چیزی نزنم. ولی بعد که مطمئن شدم هیچ دوربینی در کار نیست سراغ کاغذها رفتم و فورا تصمیم گرفتم برای تو بنویسم. حدس می‌زنم اینجا زندان نباشد و احتمالا ساختمانی قدیمی نزدیک زندان قبلی است چون موقع انتقالم به اینجا با اینکه بیهوش بودم، صدای ماشین‌های خیابان را به یاد می‌آورم. شاید ساختمان قبلی پر شده و مجبور شدند همه ساختمان‌های متروک اطراف اینجا را به زندان تبدیل کنند. نمی‌دانم. من که از بیرون اینجا خبری ندارم. حتی نمی‌دانم چند نفر دیگر را مثل من دستگیر کرده‌اند؟ اصلا چه کسانی را و چرا می‌گیرند؟ حتی نمی‌دانم کسانی که مرا شکنجه می‌دهند کی هستند و انگیزه‌شان چیست؟ بدون هیچ توضیحی از صبح تا شب شکنجه و تحقیر می‌شوم. بزرگترین شکنجه همین است که نمی‌دانم در ازای این عذاب، از من چه می‌خواهند؟ به مستوجب کدام گناه باید این جهنم را تحمل کنم؟ از صبح تا شب درد می‌کشم و از شب تا صبح فکر می‌کنم که چرا؟ به نتیجه‌ای جز این نرسیدم که آنها واقعا از من کینه دارند و تا من را نکشند رهایم نخواهند کرد. چرایش را هنوز نمی‌دانم. شاید از نوشته‌هایم بدشان می‌آید یا سخنرانی‌ها و مصاحبه‌هایم عصبانی‌شان کرده. هرچند من در همه جا جانب احتیاط و رواداری را رعایت کردم و جز بر ظلم و ظالم، به کسی بد نگفتم. اگر آنها را رنجانده، پس حتما طرفداران ظلمند و بدا به حالشان. من هرگز جلویشان خم نخواهم شد و التماس نخواهم کرد. تا هر کجا که بدنم توان داشته باشد، تحمل خواهم کرد و اگر دیگر نتوانم تاب بیاورم، به هر طریقی شده، خودم را خلاص می‌کنم. می‌خواهم این را بدانی و به همه بگویی که من تا لحظه مرگ، با عزت زیستم و خود را خوار و زبون کسی نکردم. همین الان که دارم این نامه را می‌نویسم به زحمت مداد را در دستم نگه داشتم. شاید از خط بدم متوجه شده باشی که آن را با دو انگشت وسط نگه داشته‌ام چون شستم از همان روز اول شکسته و دیگر با دردش خو گرفته‌ام. دوست ندارم با گفتن از وضعیت جسمی و حال بد روحیم، ناراحتت کنم. تا همین قدر که گفتم، کافیست. دیگر چیز زیادی از بدنم باقی نمانده‌. خوشبختانه اینجا وسایل لازم برای خودکشی هست و هر دقیقه به آن فکر می‌کنم ولی باز هم تحمل می‌کنم چون شاید این همان چیزی باشد که آنها می‌خواهند. می‌خواهم با زنده بودنم شکستشان دهم. می‌خواهم ببینند که با این دردها نمی‌شکنم. ای کاش این نامه روزی به دستت برسد تا همه بدانند که با یک جسم نحیف هم می‌توان جلوی ظلم ایستاد و شکستش داد. برای محافظت از این نامه هم فکری کرده‌ام. یک نوار لاستیکی اینجا افتاده بود. کاغذ را دور آن می‌پیچم و می‌بلعم. بعد از مرگم امیدوارم در کالبد شکافی کشف شود و همه واقعیت را افشا کند.
فکر کنم دیگر توانی برای بیشتر نوشتن نداشته باشم. نامه را همین جا قبل از اینکه بیهوش شوم تمام می‌کنم. مراقب خودت باش.
عاشق تو مختار محمدی
30 آبان 99

گزارش معاینه جسد پزشکی قانونی
نام جسد: مختار محمدی
تاریخ تخمینی فوت: 99/8/25 تا 99/9/1
تاریخ معاینه: 99/9/9
اعلام اولیه فوت: سوختگی
جسد معاینه شده متعلق به مردی 32 ساله با قدی متوسط و نسبتا لاغر می‌باشد که به علت سوختگی بسیار، چهره و رنگ پوست و مو قابل شناسایی نمی‌باشد. سوختگی در تمام بدن وی کامل بوده و جز استخوان چیزی از جسد باقی نمانده و در نتیجه قابل شناسایی نیست. تشخصی هویت بر اساس آزمایش DNA صورت گرفته و صحت هویتی وی به اثبات رسیده است. با بررسی وضعیت استخوان‌ها، علائم شکستگی در قفسه سینه و لگن چپ مشهود است. همچنین در جمجمه از ناحیه پیشانی، گیجگاهی چپ و آهیانه‌ای شکستگی شدید مشاهده شده. دو دندان آسیا چپ پایین و یک دندان آسیا بالا چپ نیز افتاده و دندان نیش چپ پایین نیز لق شده. تمام شواهد نشان می‌دهد آسیب شدید به سمت چپ سر و از روبرو وارد شده که جسم مورد اصابت در بررسی‌ها مشخص نیست ولی با توجه به محل کشف جسد که در خودرو سوخته و واژگون شده‌ خودش بوده، می‌توان آن را به صدمات ناشی از غلت خوردن خودرو نسبت داد. متاسفانه به دلیل کمبود شواهد قابل بررسی، اطلاعات بیشتری از جسد قابل دریافت نیست. حتی نمی‌توان علت دقیق مرگ را تشخیص داد که بر اثر سوختگی بوده یا آسیب‌ها و جراحات وارده یا هر چیز دیگر. در مورد علت تصادف هم به دلیل سوختگی کامل اندام‌ها و محتوای معده، نمی‌توان تاثیر الکل یا داروهای دیگر را تایید یا رد کرد. تنها مورد قابل بررسی، مقداری لاستیک سوخته در ناحیه میانی شکم است که ممکن است از بقایای خودرو باشد. در مجموع با توجه به گزارش میدانی و موارد مشابه دیگر، واژگونی خودرو در جاده‌ای خلوت و صاف را می‌توان نشانه ضعف قوای ذهنی یا خواب‌آلودگی دانست ولی نتیجه قطعی مبتنی بر شواهد موجود بدست نیامده. نمونه‌ها و تصاویر و فیلم‌های لازم از جسد برای بررسی‌های بیشتر در آینده، تهیه شده است و بایگانی می‌گردد و جواز دفن برای وی صادر گردید/.

Amir Hojati بودنی در مسیر شدن
وبسایت http://amirhojati.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برگشت به بالا